تصمیم گیری

چطور تصمیم های بهتری بگیریم؟

تصمیم گیری

بی‌شک زندگی ما چیزی نیست جز نتایجِ تصمیمات کوچک و بزرگی که در مسیر زندگی با آن‌ها مواجه هستیم و این قدرت تصمیم گیری ماست که می گوید پیروزاین میدان هستیم یا مغلوب آن.

مردم اغلب بیان می‌کنند که تصمیم گیری برایشان بسیار سخت است. خوشبختانه یا متأسفانه همه‌ی ما همواره مجبوریم تصمیماتی بگیریم، از مسائل جزئی مانند اینکه ناهار چه بخوریم تا تصمیم‌های بزرگی که زندگی‌مان را تغییر می‌دهند، مانند اینکه در چه رشته‌ای و کجا ادامه تحصیل دهیم یا با چه کسی ازدواج کنیم.

 

 

چرا تصمیم گیری برای برخی سخت است؟

برخی افراد تصمیم گیری را با جست‌وجویی بی‌پایان برای اطلاعات بیشتر یا مشورت گرفتن از افراد دیگر، به تعویق می‌اندازند. برخی هم برای تصمیم گیری از روش‌هایی مانند رأی‌گیری یا انتخاب شانسی استفاده می‌کنند. امّا واقعاً چرا اکثر افراد از تصمیم گرفتن بیزارند؟ شاید چون این کار را زیادی پیچیده می‌کنند. غالباً ترس از انتخاب گزینه‌ی نادرست باعث می‌شود که افراد وارد برزخی شوند که در آن هیچ کاری انجام نمی‌شود و مسائل و مشکلات تنها بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شوند. این به تعویق انداختن نوعی جهنم است که در آن افراد فقط و فقط از سر ترس، تصمیماتی ساده را به تصمیماتی غیرممکن تبدیل می‌کنند.

برخی دیگر به دلیل کمال گرایی تصمیم گیری را به تعویق می اندازند. آن ها مدام به دنبال زمانی می گردند که دیگر هیچ مشکلی وجود نداشته باشد و یا همه چیز کامل و بی نقص باشد و چون این شرایط تقریباً پیش نخواهد آمد، این افراد هم از تصمیم گیری طفره می روند.

 

 

تصمیم گیری یا حل مسئله؟

موضوعی که حتماً بایستی به آن توجه داشته باشیم این است که تصمیم گیری و حل مسئله دو موضوع نزدیک به هم اما متفاوت از هم هستند. موضوع مورد بحث در تصمیم گیری این است که چطور از بین گزینه هایی که پیش رو داریم یکی را انتخاب کنیم (یعنی قرار نیست راه حل پیدا کنیم) اما در حل مسئله ما قرار است موارد مختلف را بررسی کرده  و در انتها به گزینه هایی برسیم که روی آنها تصمیم گیری کنیم. این دو مهارت مکمل هم هستند اما نباید آن دو را با هم یکی دانست.

 

 

شهود یا استدلال؟

تصمیم گیری ممکن است با روند شهودی یا استدلالی یا ترکیبی از این دو انجام شود:

شهود، یعنی هرگاه قصد داشتیم کاری انجام دهیم، به درونتان(قلبتان) مراجعه کنید و ببینید حس درونی‌تان نسبت به گزینه های پیش رو چگونه است.

گرچه افراد طوری درباره‌ی این حس صحبت می‌کنند که گویا «حسی جادویی» است، امّا شهود واقعاً ترکیبی از تجربیات گذشته، ارزش‌های درونی و باورهای خود شما است. می‌توان گفت اطلاعات و باورهایی که ضمیر ناخودآگاه ما در طول سالیان طولانی در خود جای‌داده است، در زمان تصمیم گیری ها ابراز وجود می‌کنند و تصمیمات ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

مهم دانستن و توجه کردن به این حس درونی در لحظه‌ای که می‌خواهیم تصمیم بگیریم، بسیار ارزشمند است. من شخصاً هرگاه در لحظات حساس به ندای درونی‌ام مراجعه کرده‌ام و به هر آنچه گفته است عمل کرده‌ام، پشیمان نشده‌ام.

 

استدلال، یعنی هرگاه قصد داشتیم کاری انجام دهیم، به مغزمان مراجعه کنیم، آمار و ارقام را بررسی نماییم، شواهد را در نظر بگیریم و … .

استدلال در واقعیات و شواهد ریشه دارد. در استدلال کردن جنبه‌های عاطفی مربوط به تصمیم را کنار می‌گذاریم و تجربیات برآمده از گذشته را که ممکن است روی روند تصمیم گیری تأثیر داشته باشند، نادیده می‌گیریم.

 

و اما ترکیب هر دو…

پیشنهاد من برای اینکه تصمیم گیری بهتری داشته باشیم این است که استدلال و شهود را با هم ترکیب کنیم. یعنی  با استدلال کردن شروع کرده  و آمار و ارقام را جمع‌آوری می کنیم. هنگامی که بر اساس استدلال های منطقی گزینه ها را بررسی کردیم و گزینه های نامعقول را حذف کردیم،  نوبت به شهود می‌رسد. حال بررسی می کنیم که ندای قلبمان بیشتر به کدام یک از گزینه های معقولِ باقی مانده بیشتر تمایل دارد و آن را انتخاب می کنیم.

چرا قسمت شهود را به این روند اضافه کرده ایم؟ زیرا اگر تعهد عاطفی نسبت به تصمیمی که گرفته‌ایم احساس نکنیم، به‌خوبی و به‌طور مؤثر آن را به کار نخواهیم بست.

 

 

آفت تصمیم گیری

یکی از آفت‌های تصمیم گیری تمایل به جمع‌آوری اطلاعات بیش‌ازاندازه است. همان‌طور که داشتن اطلاعات کم در یک زمینه تصمیم گیری ما را دچار مشکل می‌کند، جمع‌آوری اطلاعات بیش‌ازحد هم می‌تواند ما را از تصمیم گیری بازدارد؛ زیرا هرچقدر که شما اطلاعات بیشتری جمع‌آوری می‌کنید به نکات ضدونقیض برمی‌خورید یا مسائل حاشیه‌ای یک موضوع را هم دخیل می‌کنید. این موارد باعث سخت‌تر شدن فرآیند تصمیم گیری می‌شود.

لطفاً زمانی که می‌خواهید تصمیم بگیرید با این حس کمال‌گرایی مقابله کنید و به دنبال اطلاعات تکمیلی بیشتر نگردید چراکه با این کار شرایط را برای خود سخت‌تر خواهید کرد.

 

 

از کوچک شروع کن

برای افزایش قدرت تصمیم گیری از تصمیمات کوچک و پیش‌پاافتاده روزمره شروع کنید. برای مثال زمانی که به رستوران یا کافی‌شاپ می‌روید سعی کنید سریع و بدون بررسی‌های مفصل از مِنو چیزی را برای میل کردن انتخاب کنید. در لحظه انتخاب، به پشیمانی بعد از تصمیم گیری فکر نکنید. این تصمیم گیری‌های کوچک به شما این انگیزه را می‌دهد که می‌توانید تصمیم گیری‌های بزرگتان را هم به همین سرعت و به همین راحتی انجام دهید.

مطمئن باشید در این روند قسمت‌های مربوط به تصمیم گیری در ذهن شما ورزیده‌تر می‌شوند، مسیر عصبی آن تقویت می شود و سرعت تحلیل شرایط و به‌ تبع آن سرعت تصمیم گیری هایتان بیشتر می‌شود.

 

مهم‌ترین عاملی که باعث می‌شود افراد در تصمیم گیری ضعف داشته باشند «ترس» است. ترس از اشتباه بودن تصمیم، ترس از شکست خوردن، ترس از مسخره شدن، ترس از طرد شدن و… . لطفاً بر این ترس غلبه کنید و مطمئن باشید شرایط هیچ‌گاه بدتر از برزخی که بر اثر عدم تصمیم گیری در آن اسیر خواهید شد، نمی‌شود!

در مسیر تصمیم گیری باید به نقطه‌ای برسیم که به‌صورت ناخودآگاه تصمیم‌های درستی را با سرعت بالا اتخاذ کنیم. تصمیمات افراد موفق همگی از همین جنس هستند و این امر محقق نمی‌شود مگر با تکرار و تمرین. افراد موفق آن‌قدر تصمیمات درست و اشتباه گرفته‌اند که قسمت تصمیم گیری مغزشان تقویت شده است و بر اثر تجربیاتی که از هرکدام دریافت کرده‌اند به مرحله‌ای رسیده‌اند که بدون هیچ‌گونه تعلل می‌توانند تصمیم بگیرند؛ تصمیماتی که اغلب آن‌ها عالی هستند و نتایج بی‌نظیری به همراه دارند. شما هم برای شروع از تمرین‌ ساده اما مهمی که در انتهای همین مقاله آورده شده است، کمک بگیرید.

 

 

به طور خلاصه گفتیم:

– زندگی ما چیزی نیست جز نتایجِ تصمیمات کوچک و بزرگی که در مسیر زندگی با آن‌ها مواجه هستیم.

– تصمیم گیری ممکن است با روندی شهودی یا استدلالی یا ترکیبی از این دو انجام شود. شهود، یعنی استفاده از احساس و ندای درونی‌ مان و استدلال، یعنی به مراجعه به مغز  و به خدمت گرفتن شواهد، آمار و ارقام پیشِ رویتان برای تصمیم گیری

– تمایل به جمع‌آوری اطلاعات بیش‌ازاندازه در روند تصمیم گیری یکی از آفت های آن به‌حساب می‌آید؛ بنابراین زمانی که می‌خواهید تصمیم بگیرید با این حس کمال گرایی مقابله کنید.

– برای افزایش قدرت تصمیم گیری از تصمیمات کوچک روزمره شروع کنید. این تصمیم گیری های کوچک به شما این انگیزه را می‌دهد که می‌توانید تصمیم گیری های بزرگتان را هم به همین سرعت و به همین راحتی انجام دهید.

– مهم‌ترین عاملی که باعث می‌شود افراد در تصمیم گیری ضعف داشته باشند «ترس» است.

 

 

تمرین

برای افزایش قدرت تصمیم گیری روزانه به مدت ۱۰ دقیقه به شکل زیر آدامس بجوید.

 ۱۰ دقیقه را به ۵ تا دو دقیقه تقسیم کنید. در هر دو دقیقه تمرین را به این شکل انجام دهید: در لحظه تصمیم بگیرید که می‌خواهم به مدت A ثانیه آدامس بِجَوَم. بعد از مدت A ثانیه سریع تصمیم بگیرید که می‌خواهم به مدت B ثانیه آدامس نَجَوَم. مجموع A و B نباید بیشتر از ۱۲۰ ثانیه (دو دقیقه) بشود. (این تمرین به مدت ۳۰ روز انجام شود)

 

اولین راز موفقیت

اولین راز موفقیت چیست؟

 اولین راز موفقیت چیست؟

برای موفقیت راهی ندارید جز اینکه در ابتدای مسیر مسئولیت صددرصدی کارهای خودتان را بپذیرید. قرار نیست برای یافتن دلیل عدم موفقیت خود در جای دیگری دنبال آن باشید. این خود شما هستید که زندگی را می‌سازید و نتایج را به دست می‌آورید. پس اولین راز موفقیت این است که سفر خود را باید از درون خودتان آغاز کنید.

 

اگر در زندگی خود به موفقیت نرسیده‌ایم، هیچ‌کس جز خودمان مسئول آن نیست. حتی خدا هم مسئول بدبختی‌های ما نیست. خداوند انسان را مختار آفریده و او را اشرف مخلوقات قرار داده است. یکی از بزرگ‌ترین تفاوت ما با حیوانات و نباتات قدرت اختیارمان است. خدا به ما اختیار داده تا بهترین‌ها را انتخاب کنیم. خدا هیچ‌گاه دوست ندارد بندگانش در سختی و مشقت باشند. فرض کنید شما یک کارخانه دارید و یک نفر را به‌عنوان مدیر کارخانه انتخاب کرده‌اید. آیا هرروز به آن فرد سرکوفت می‌زنید و او را تحقیر می‌کنید و برای او دردسر درست می‌کنید؟ قطعاً این‌طور نیست. خدا نیز این‌چنین است و دوست دارد ما که اشرف مخلوقات او هستیم و تکه ای از وجود او را به امانت در درونمان داریم، در شرایط عالی و ایده آل قرار بگیریم و به موفقیت برسیم.

 

اگر این باور در شما به وجود بیاید که مسئول زندگی‌تان فرد دیگری است، دیگر حرکت نمی‌کنید و هیچ اقدامی برای بهبود وضعیت و شرایط انجام نمی‌دهید. به عبارت دیگر از راز موفقیت سرپیچی کرده اید، درنتیجه هر روز وضع بدتر خواهد شد.

تا زمانی که کسی یا چیزی را در روند موفقیت یا عدم موفقیتتان دخیل بدانید، موفق نخواهید شد. این کار هیچ سودی ندارد که تقصیر را به گردن دیگری بیندازید. این برخلاف راز موفقیت است.

بعد از باختن در یک مسابقه فوتبال هرچقدر هم که مربی از ناداوری، مهیا نبودن شرایط رفاهی تیم، نامساعد بودن زمین و … شکایت کند، تأثیری در نتیجه باخت آن تیم ندارد و کمکی به موفقیت تیمش نمی کند.

 

 

 

پذیرش؛ اولین راز موفقیت

یک نکته بسیار مهم وجود دارد و آن این است که:

«وقتی بپذیری خودت خالق شرایط فعلی زندگی‌ات هستی و خوب یا بد آن را خودت به وجود آورده‌ای، می‌توانی با اراده خودت این شرایط را تغییر دهی.»

زندگی رؤیایی شما زمانی رقم می‌خورد که مسئولیت صددرصدی آن را بپذیرید. این یعنی مدام بهانه نگیرید و عدم موفقیت خود را گردن دیگران نیندازید و خود را قربانی شرایط و عوامل دیگر ندانید. 

 

این را بپذیرید که همیشه حتی در گذشته، شما توانایی تغییر شرایط زندگی خود را داشته‌اید امّا به دلایل مختلفی مثل تنبلی، عدم جدی گرفتن توصیه‌های دیگران، عدم مطالعه و آگاهی، ترس از تغییر، باورهای اشتباه و مخرب، ترس از دست دادن امنیت و… از این توانایی استفاده نکرده‌اید.

آنچه اهمیت دارد این است که از همین حالا تصمیم بگیرید به راز موفقت عمل کنید یعنی طوری عمل کنید که مسئولیت صددرصدی اتفاقات زندگی را بر عهده بگیرید. از حالا به بعد باید هوشیار باشید و اگر اتفاقی برخلاف میل شما رخ داد از خودتان سریع بپرسید: «چرا این اتفاق افتاد؟ کجای کارم اشتباه بود؟ چه‌کاری می‌توانم برای جبران و اصلاح این اتفاق ناخوشاید انجام بدهم؟ از این ماجرا چه درسی می‌توانم بگیریم تا دفعه بعدی عملکرد بهتری داشته باشم؟ برای موفقیت در آینده از الان چه کاری باید انجام دهم؟ و…»

 


فرمول طلایی راز موفقیت

راز موفقیت یک فرمول ساده اما مهم است و آن چیزی نیست جز: 

 

رخداد + واکنش = نتیجه

 

در این فرمول «رخداد» یک پارامتر ثابت است؛ یعنی اتفاقی که برای شما پیش خواهد آمد، یک عامل ثابت است. امّا «واکنش» شما به این رخداد یک عامل متغیر است که کاملاً وابسته به شماست. این شما هستید که با نشان دادن واکنش متفاوت به یک موضوع «نتیجه» حاصله از آن رخداد را به سمت موفقیت یا عدم موفقیت تغییر خواهید داد.

 

برای مثال دو دانش‌آموز را در نظر بگیرید که هر دو در کنکور نتیجه خوبی نمی‌گیرند و نمی‌توانند به دانشگاه وارد شوند. دانش‌آموز اول امید خود را از دست می‌دهد و از ادامه دادن مسیر برای رسیدن به هدف خود دست می‌کشد و رؤیای دانشگاه رفتن را برای همیشه فراموش می‌کند. امّا دانش‌آموز دوم به این موضوع به دید یک فرصت نگاه می‌کند و با امید و انگیزه شروع می‌کند به برطرف کردن نقاط ضعف خود و باتجربه‌ای که از این شکست کسب کرده در سال بعد به موفقیت فوق‌العاده‌ای می‌رسد.

چه چیزی باعث شد که این دو دانش‌آموز نتیجه متفاوتی کسب کنند؟ راز موفقیت دانش آموز دوم چه بود؟ در این مثال «رخداد» برای هر دو دانش‌آموز یکسان بود امّا چیزی که باعث شد نتیجه متفاوتی بگیرند فقط و فقط «واکنش» هرکدام از آن‌ها به این رخداد بود.

 

فرمول طلایی راز موفقیت  د به شما کمک می‌کند تا از این دام رهایی پیدا کنید که موفقیت زندگی‌تان وابسته به عوامل و شرایط بیرونی است. عواملی مثل شرایط بد اقتصادی، شرایط نابسامان خانوادگی، نداشتن تحصیلات عالیه، عدم وجود سرمایه، نداشتن یک پارتی یا آشنای بانفوذ و هزاران بهانه دیگر.

 

 

 

فقط خودتان

اگر امروز در شرایطی هستید که از آن لذت نمی‌برید و آن را دوست ندارید و یا حتی از قرار گرفتن در این شرایط حس بدی دارید، باید این را بدانید که هر آنچه امروز تجربه می‌کنید نتیجه انتخاب‌های گذشته شماست. شما خودتان بوده‌اید که با ترس‌هایتان، با کوتاهی‌هایتان، با ریسک نکردنتان، با بالا نبردن مهارت‌هایتان این شرایط را رقم‌زده‌اید.

 

زندگی شما فقط و فقط بستگی به یک نفر دارد و آن یک نفر هم خود شما هستید؛

نگرش‌ها، مهارت‌ها، افکار، باورها، تلاش‌ها و واکنش‌های شما هستند که زندگی حال و آینده شما را می‌سازند.

اولین و مهم‌ترین قدم برای قرار گرفتن در مسیر موفقیت این است که این موضوع را کاملاً بپذیرید.

 

لطفاً این را باور کنید که اگر کارهایی را که همیشه انجام می‌داده‌اید ادامه دهید، همان نتیجه همیشگی را می‌گیرید. پس اگر به دنبال موفقیت و تغییر شرایط هستید، کاری را انجام بدهید که تابه‌حال نکرده‌اید.

 

 

در مسیر موفقیت شکایت ممنوع

 به نظر شما چرا گاهی اوقات از موضوعی شکایت می‌کنیم؟

فرض کنید به یک رستوران می‌روید و بعد از صرف غذا به علت مناسب نبودن طعم غذا و یا پایین بودن کیفیت مواد اولیه و یا خام بودن آن به مدیر رستوران شکایت می‌کنید. به نظر شما دلیل واقعی و منطقی ذهن شما برای این شکایت همین موضوعات است؟ و یا دلیل محکم دیگری پشت ذهن شماست؟

در حقیقت فلسفه شکایت کردن شما (چه در این مثال و چه در هر مثال دیگری) این است که شما باور دارید چیزی والاتر و بهتر از این شرایط و امکانات موجود هم وجود دارد که شما آن را ترجیح می‌دهید.

 

اگر باور نداشتید که چیز بهتری وجود دارد هیچ‌گاه شکایتی هم نمی‌کردید. مثلاً اگر باور داشتید که خانه بزرگ‌تر و مجلل‌تر از خانه شما هم وجود دارد هیچ‌گاه از خانه خود شکایتی نداشتید. اگر احساس می‌کردید بهترین شغل دنیا را دارید هیچ‌گاه از شغل فعلی خود شکایت نمی‌کردید. اگر می‌دانستید زیباترین چهره و هیکل دنیا را دارید در پی تغییر آن نبودید. اگر می دانستید موفقیت های بیشتری نمی توانید کسب کنید، هرگز به دنبال آن نمی رفتید.

 

همه می‌دانیم که ذات آتش سوزاننده است. امّا تا به ‌حال کسی را دیده‌اید که از این موضوع شکایتی کند؟ هرگز! بااینکه آتش علّت سوختن تعداد زیادی از افراد و اماکن شده و خسارات جبران‌ناپذیری را برجای گذاشته است امّا هیچ‌کس از آن شکایتی ندارد. چرا؟ چون نمی‌توانیم ذات سوزاننده آتش را تغییر دهیم. پس قبولش می‌کنیم. می‌دانیم که شکایت کردن هم چیزی را عوض نمی‌کند و حتی سعی می‌کنیم آن را به کار بگیریم و از آن به نفع خودمان در ایجاد گرما و پخت‌وپز استفاده کنیم.

 

پس چرا کسی حاضر نیست؟

جالب است که مردم همیشه در حال شکایت از موضوعات مختلفی هستند. موضوعاتی که در همه آن‌ها شرایط بهتری وجود دارد و همه آن‌ها قابل‌دستیابی هستند امّا کسی حاضر نیست خود را به زحمت بیندازد و یا ریسکی را قبول کند و یا حتی کوچک‌ترین اقدامی برای رسیدن به موفقیت و دستیابی به شرایط بهتر انجام دهد. این‌گونه است که افراد زیادی همیشه در حال درجا زدن هستند و مدام از شرایط بد شکایت می‌کنند.

این را بدانید:

 

 

از قصّاب گوشت بخواهید نه از مکانیک!!!

تا به حال شده که به مکانیکی بروید و از آقای مکانیک بخواهید یک کیلو گوشت به شما بدهد؟!

قطعاً شما هم افرادی را دیده‌اید که جلوی افراد اشتباهی شکایت می‌کنند. برای مثال از بدرفتاری‌های فرزندشان با همکارانشان صحبت می‌کنند و یا از بدرفتاری همکارشان در محیط خانواده شکایت می‌کنند. آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌ایم که بجای شکایت جلوی افراد اشتباهی، سعی کنیم تا خودمان راهی برای حل آن مشکل پیدا کنیم؟ برای مثال برای بدرفتاری فرزندمان بهتر است از یک مشاور کمک بگیریم. امّا چرا اغلب مردم این کار را نمی‌کنند؟؟؟

زیرا آن‌ها جسارت لازم برای اقدام کردن را ندارند. آن‌ها نمی‌خواهند خود را به زحمت بیندازند و راه‌حلی پیدا کنند پس ترجیح می‌دهند مثل یک موش ترسو به گوشه‌ای پناه ببرند و پیش دیگران شکایت کنند تا اینکه برای رسیدن به موفقیت وارد یک چالش بشوند.

 

بیایید از همین حالا یاد بگیریم به‌جای شکایت کردن، دست‌به‌کار شویم و اقداماتی را هرچند کوچک در راستای رسیدن به موفقیت و نتایج دلخواهمان انجام دهیم. پس اگر در موقعیتی قرار گرفتید که آن را دوست نداشتید، سریع تصمیم بگیرید و تلاش کنید تا وضعیت را بهتر کنید. یادتان باشد شما خودتان معمار زندگی‌تان هستید. آنچه برای شما اتفاق میفتد یا ساخته خود شماست و یا با رضایت شما رخ داده است. ممکن است بگویید من هیچ‌گاه رضایت نداشتم فلان اتفاق بیفتد ولی افتاد. باید به شما بگویم که اگر واقعاً دوست نداشتید آن اتفاق رخ دهد قطعاً برای جلوگیری از انجام شدنش اقدامات لازم را انجام می‌دادید.

افراد موفق در راه رسیدن به موفقیت با واقعیت روبرو می‌شوند و از آن فرار نمی‌کنند. آن‌ها با اینکه می‌دانند برای خلق نتایج دلخواهشان باید با کارهای ناخوشایندی روبرو شوند، باز هم اقدام می‌کنند تا فاجعه رخ ندهد و بعد تقصیر را گردن کسی یا چیز دیگری نیندازند.

 

در انتها قبل از اینکه چند تمرین به شما معرفی کنم، پیشنهاد می کنم حتماً سری به کتاب «موفقیت در خون توست» بزنید. در این کتاب اصولی آموزش داده می شود تا ما را گام به گام به موفقیت نزدیک تر کند.

 

 

تمرین

۱- چند مورد از اتفاقات ناخوشایندی که در زندگی ( در مسیر رسیدن به موفقیت ) برای شما اتفاق افتاده است و شما مسئولیت آن را به گردن کسی یا چیز دیگری انداخته‌اید را روی کاغذ بیاورید. روی آن‌ها عمیق شوید و نقش خود را در رخ دادن آن‌ها پیدا کنید و مسئولیت کامل آن را بپذیرید.

(این تمرین ساده باعث می‌شود از این پس کمتر به دنبال عوامل خارجی برای توجیه رخ دادن وقایع ناخوشایند باشید. در واقع می خواهم راز موفقیت را عملی کنید)

 

۲- چند رخدادی را که سبب شده است در مسیر موفقیت به نتایج دلخواه نرسید را در نظر بگیرید و با استفاده از فرمول طلایی راز موفقت (رخداد + واکنش = نتیجه) واکنش صحیحی که می‌توانست منجر به نتایج دلخواه شما بشود را پیدا کنید.

 

۳- از همین حالا شروع کنید و هرگاه خواستید از موضوعی شکایت کنید، دست نگه‌دارید. کمی فکر کنید که چطور می‌توانم برای حل آن اقدام کنم و اقدامات لازم چیست؟ سپس سریع برای بهبود اوضاع دست‌به‌کار شوید.

 

نیمکره های مغزی

نیمکره راست یا نیمکره چپ؟

 

نیمکره های مغزی

مغز ما انسان ها از دو نیمکره چپ و راست تشکیل شده است که هر کدام از آن ها وظایف مخصوص خودشان را دارند. نیمکره سمت چپ مختص فعالیت های منطقی و تحلیلی می باشد و نیمکره سمت راست مربوط به احساسات و عواطف است. در هر فرد یکی از این دو نیمکره فعال تر است. به عبارت دیگر فرد غالباً ویژگی ها و رفتار هایی را در زندگی روزمره از خود بروز می دهد که مختص به نیمکره فعال تر می باشد.

 

 

اصلاً مهمه یا نه؟

 راست مغز بودن یا چپ مغز بودن مسئله مهمی نیست تا زمانی که به مدرسه می رویم و احساس می کنیم با بعضی درس ها ارتباط خوب و با بعضی دیگر اصلاً نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم.

به طرز عجیبی در درس ادبیات استعداد داریم، خیلی خوب می توانیم انشا بنویسیم و آهنگ ها و ریتم های خوب و بد را می توانیم از هم تشخیص دهیم؛ اصلاً برای عکسانی خلق شدیم، خیلی خوب دیدِ هنری داریم و نقاشی یکی از علاقه مندی های ماست.

تمام این اتفاقات خوب هستند اما وقتی قرار است ریاضی حل کنیم، انگار مغز ما کند می شود، نمی توانیم دقیقاً منظور مسئله را بفهمیم، نوبت به فیزیک می رسد، اصلاً مسئله را نمی توانیم تحلیل کنیم. آیا مشکل از فهم ماست؟ نه!

اغلب افراد راست مغز، گرایشاتی به ادبیات، زبان، هنر، موسیقی و … دارند؛ این افراد رویاپردازهای درجه یک هستند، آن ها دوست دارند احساسات را لمس کنند و در هرکاری احساسات را دخیل می کنند.

اما بعضی دیگر تفکر انتزاعی دارند؛

این افراد چپ مغز هستند و خیلی با احساسات میانه خوبی ندارند. اگر به تماشای مسابقه فوتبال به استادیوم بروند، بعد از گل زدن به تیم حریف از سکوی بالا و پایین نمی پرند! آنها با دیدن فیلم های احساسی خیلی روحیاتشان تحریک نمی شود… این افراد منطقی فکر می کنند.

 

اگر نمی دانید دقیقاً راست مغز هستید یا چپ مغز، تصاویر زیر به شما کمک می کند این موضوع را بهتر درک کنید:

 

 وقتی یک فیلم زیبا می بینند:

نیمکره های چپ و راست 1

 

 

واکنش آنی آن ها در هنگام مواجه با یک مشکل:

نیمکره های چپ و راست 2

 

 

در مدرسه معمولاً به این دروس علاقه مند هستند:

نیمکره های چپ و راست 3

 

 

جزوات و کتاب های آن ها معمولا به این شکل است:

نیمکره های چپ و راست 4

 

 

اگر از آن ها خواسته شود کار خطرناکی انجام دهند:

نیمکره های چپ و راست 5

 

 

در توصیف هر موضوعی اینگونه عمل می کنند(مثلاً توصیف خانه شان):

نیمکره های چپ و راست 6

 

 

نوع تفکر آن ها برای حل مسائل:

نیمکره های چپ و راست 7

 

 

در یادآوری خاطرات یا رخدادی که در گذشته اتفاق افتاده است:

نیمکره های چپ و راست 8

 

 

احتمال دارد پس از خواندن این موارد متوجه شوید که شما مطلقاً راست مغز یا مطلقاً چپ مغز نیستید، این عادی است… . انسان های مطلقاً یک قطبی نیستند. به احتمال قوی اگر ۸۰% ویژگی های چپ مغزها را داشته باشید باید ۲۰% ویژگی راست مغزها را داشته باشید.

برگرفته از سایت کارآفرینان جوان

 

 


اگر تمایل دارید کلام خود را به یک عصای جادویی تبدیل کنید، پیشنهاد می کنم حتماً حتماً در دوره حرفه ای و جامع هوش کلامی شرکت کنید.

از طریق لینک زیر می نمانید با سرفصل ها و موضوعات این دوره بیشتر آشنا شوید:

 

توضیحات دوره حرفه ای و جامع هوش کلامی

هوش کلامی

 

بد نیست به ویدئو زیر هم نگاهی بیندازید:

چگونه لباس مناسب بپوشیم؟

آراستگی و نوع پوشش

 

لباس ما، زبان گویای شخصیت ماست

پوشش روزمره بسیار مهم است. برخی افراد فکر می‌کنند چون نام روزمره بر روی این لباس ها گذاشته شده است نباید توجه زیادی به آن ها کرد. ولی دقیقاً برعکس، روزمره یعنی بخش خیلی مهم از زندگی. پس برای انتخاب لباس‌هایتان وقت بگذارید. این دقیقاً‌ همان چیزی است که دیگران به سادگی آن را فراموش می‌کنند. نکته ای که دقیقاً می‌تواند نقطه قوت شما باشد.

لباس‌ هایتان نشانه‌ی شخصیت و طرز فکرتان هستند، پس هیچ ایرادی  ندارد اگر در انتخاب آن ها کمی سخت گیر تر عمل کنید و یا زمان کوتاهی را صرف انتخاب لباس مناسب نمایید.

پوشش بد می‌تواند موقعیت‌های زیادی را از شما بگیرد. برعکس یک ظاهر آراسته و زیبا می تواند موقعیت‌های زیادی را در اختیارتان بگذارد. پس هیچ‌وقت قدرت پوشش را دست کم نگیرید.

هرگاه می خواهید لباس بپوشید کمی تأمل کنید و ببینید کدام لباس را بپوشید بهتر است و یا  کدام لباستان درخور محلی است که می خواهید به آنجا بروید.

همان اندازه که به نوع رفتارهای خود، نوع کلام و جملات خود، معرفی تحصیلات و شغل خود اهمیت می‌دهید، به پوششتان نیز اهمیت بدهید.

 

 

 

انتخاب پوشش مناسب

در ادامه به چند نکته بسیار مهم برای انتخاب پوشش مناسب اشاره می کنم:

– لباس‌هایی را انتخاب کنید که نه تنگ و نه گشاد باشند. انتخاب لباس‌هایی که کاملا‌ً اندازه‌تان هستند شاید مهمترین و ابتدایی ترین کاری است که بایستی انجام دهید.

– حواستان باشد رنگین کمان درست نکنید. نهایتاً از سه رنگ متفاوت در پوشش‌تان استفاده کنید.

 

 

کفش‌ها بخش ناطق تیپ شما هستند

بله آنها به راحتی با ببیننده حرف می‌زنند اما اغلب افراد چون تصور می کنند که کفش ها در دید مخاطب قرار نمی گیرند، به تمیزی یا مناسب بودن آن توجه زیادی نمی کنند.

حتی اگر بهترین لباس‌ها را پوشیده باشید، یک کفش نامناسب یا حتی کثیف می‌تواند به راحتی کل ظاهرتان را زیر سوال ببرد. اما شما که می خواهید از دیگران متمایز باشید بهتر است هر روز ۳ دقیقه برای واکس زدن یا تمیز کردن آنها وقت بگذارید.

 

تمیز بودن کفش و لباس

 

دقت کنید اگر صندل به پا داریم به هیچ عنوان نباید از جوراب استفاده کنیم. پوشیدن جوراب تنها مخصوص کفش جلو بسته است آن هم همرنگ شلوار(بهتر است از جوراب همرنگ شلوار استفاده کنید)

 

 

هیچ وقت قدرت جزئیات را دست کم نگیرید

ممکن است بهترین لباس هایتان را با دقت سِت کرده باشید، کفش هایتان واکس خورده باشد اما یک موضوع بسیار ساده (والبته مسخره) مانند بیرون زدن مارک یکی از لباسها (مثلاً شلوار یا کت تان) تمام زحمات شما را هدر دهد.

 

 

موها بیشترین تاثیر را روی چهره افراد می گذارند

بسته به سرعت رشد موهایتان قبل از آنکه نامرتب شوند به آرایشگاه مراجعه نمایید. مدل خاصی که به چهره تان می آید را شناسایی کرده و از مدل های نامتعارف که انگشت نمایتان می کند به شدت اجتناب ورزید.

این موارد برای موهای صورت نیز صادق اند. هر فردی بسته به اینکه چه صورتی از نظر کشیدگی یا گرد بودن و همچنین لاغر یا تپل بودن دارد، بایستی مدل خاصی برای اصلاح صورت خود برگزیند.

هم خوانی آرایش و لباس

 

 

قد شلوارتان را فراموش نکنید

قد شلوار نباید خیلی بلند باشد که چین بخورد و صاف نایستد. همچنین نباید آن قدر کوتاه باشد که موقع راه رفتن، مچ پا نمایان شود. قد شلوار از پشت باید مماس با لبه بالایی پاشنه کفش باشد.

 

 

بوی خوش عطر و ادکلن می تواند بر کاریزمای شما بیفزاید

هر رایحه ای تداعی کننده یک حس می باشد. برخی از رایحه ها تداعی اقتدار و قدرت می کند و برخی اجتماعی بود شما را نمایان می سازند. برخی رایحه ای خنک برای فصل تابستان و برخی رایحه ای گرم برای زمستان دارند. برخی شیرین و برخی تلخ هستند.

برای خرید عطر و ادکلن به فروشگاه های معتبر و با تجربه بروید و از فروشنده مشورت بگیرید.

موضوع خوش بو بودن آن قدر از اهمیت بالایی برخوردار است که بزرگان دین ما همچون پیامبر اکرم (ص) و حضرت علی(ع) قسمتی از درآمد خود را صرف خرید عطر می کردند.

 

 

به طرح لباستان هم توجه کنید

معمولاً لباسهایی که خطوط عمودی دارند(راه راه عمودی هستند) شما را لاغرتر و لباس هایی که خطوط افقی دارند(راه راه افقی هستند) شما را چاق تر نشان می دهند. پس افراد لاغر سعی کنند لباسهایی با خطوط افقی و افراد چاق لباس هایی با خطوط عمودی بپوشند.

 

 

لوازم جانبی

فریم عینک، ساعت مچی، انگشتر و … نیز قسمتی از پوشش شما به حساب می آیند. پس به آنها نیز باید توجه ویژه ای بکنید.

به طور کلی ۴نوع صورت داریم: مربعی شکل، قلبی شکل، دایره ای شکل، بیضی شکل. هر کدام از این صورت ها بایستی فریم مناسب خود را برای عینکشان انتخاب کنند.

بطور مثال برای صورت های دایره ای شکل، فریم های باریکِ گوشه دار مناسب تر است. البته این فریم ها برای صورت های مربعی شکل هم مناسب می باشد.

برای صورت های گرد، فریم هایی مناسب هستند که بیشتر عریض باشند تا بلند و طویل.

افرادی که چهره مربعی شکل دارند می توانند با عینک های گرد، چهره خود را زیباتر کنند.

بهترین گزینه برای چهره های بیضی شکل نیز فریم های زاویه دار و بدون انحنا هستند.

صورت های قلبی شکل نیز بهتر است از فریم هایی با زوایای برابر – بگونه ای که فریم در نواحی انتهایی ضخیم تر است- استفاده نمایند.

 

 

در لوازم جانبی دیگه چی مهمه؟

 – معمولاً بایستی رنگ کمربند با رنگ کفش شما سِت شود. این رنگ نیز بایستی در هماهنگی با سایر لباسهای شما باشد و هارمونی رنگ آن را حفظ نماید.

 

ست کردن لباس ها

 

– استفاده از دستمال گردن برای افرادی که گردن کوتاهی دارند به شدت نهی می شود؛ چرا که یکی از وظایف دستمال گردن کوتاه تر نشان دادن گردن است. پس اگر افرادی که گردن کوتاهی دارند از آن استفاده کنند، گردنشان بیش از اندازه کوتاه به نظر می رسد.

 – افرادی که گردن بلندی دارند حتما باید از لباس های یقه دار استفاده کنند. (به غیر از پیراهن که همیشه یقه دارد، در صورت استفاده از تی شرت یا بلوز، باید توجه کنند که تی شرت یا بلوز آن ها یقه دار باشد.)

در مقابل، افرادی که گردن کوتاهی دارند بهتر است از بلوزهای یقه هفت که یقه ندارد، استفاده نمایند.

افرادی که قد کوتاه و هیکلی چاق دارند می توانند با گذاشتن یک کلاه زیبا بر سر، جذابیت خود را افزایش داده و نظر مخاطبان را از قد کوتاه و هیکل چاق خود منحرف سازند.

 

در انتها می خواهم یادآور شوم که هرچقدر ظاهر و تیپ شما اهمیت دارد، زمان شما نیز مهم است و نباید زمان نامتعارفی بابت آن صرف شود.

 

خوش تیپ باشید… .

باورسازی ذهنی

باورسازی

 

در مقاله “باور چیست و چرا اهمیت بالایی دارد به تعریف باور پرداختیم و گفتیم که چرا باورها مهم هستند و چه نقشی در زندگی ما دارند. (توصیه می کنم قبل از مطالعه این مقاله به سراغ مقاله باور چیست بروید تا هنگام مطالعه این مقاله درک بهتری نسبت به مبحث باورسازی داشته باشید). اما در این مقاله قصد داریم راه هایی را معرفی کنیم که می توانند در باورسازی به ما کمک کنند.

 

 

باورها

قبل از اینکه به سراغ معرفی راه های باورسازی برویم لازم می بینم بصورت خلاصه به مفهوم باور ها اشاره کنم (هرچند که در مقاله باور چیست به صورت کامل به آن پرداختیم):

مغز ما همانند یک کامپیوتر است که تمام اتفاقات زندگی مان را رقم می زند؛ رفتارها، تصمیم گیری ها، واکنش ها، اقدامات و … همگی حاصل پردازش این کامپیوتر هستند.

این کامپیوتر برای پردازش نیاز به یک سیستم عامل مثل ویندوز دارد. (سیستم عامل اصلی ترین نرم افزار در کامپیوتر است که بقیه نرم افزار ها را کنترل و هدایت می کند). سیستم عامل مغز ما «ضمیرناخودآگاه» است.

در حقیقت این ضمیرناخودآگاه است که بایدها و نباید ها را مشخص می کند، رفتارهای ما و تصمیماتمان را کنترل می نماید، واکنش های ما را فیلتر می کند و هدایت اقدامات ما را برعهده می گیرد.

اما شاید بپرسید که ضمیرناخودآگاه از کجا می داند که باید و نبایدها چیست؟ از کجا می داند چه فیلترهایی بر رفتارها و عملکرد ما انجام دهد؟ و اصلاً بر چه اساسی اقدامات ما را کنترل می کند و جهت دهی می نماید؟

جواب این سوال ها در یک کلمه خلاصه می شود: «باورها»

این باورها هستند که به ضمیرناخودآگاه برای رهبری مغز ما خط می دهند؛ لذا باورسازی اهمیت ویژه ای دارد چرا که این باورها هستند که زندگی ما را جهت دهی می کنند.

 

 

باورسازی

در این مقاله به ۴ موردی که در فرایند باورسازی اهمیت دارند اشاره می کنیم و به توضیح هر یک از آنها می پردازیم:

راه های باورسازی

 

 

۱) ورودی‌هایت را کنترل کن

همان‌طور که گفته شد باورها از جنس افکار هستند. افکار ما هم از ورودی‌هایی که به مغزمان وارد می کنیم، ساخته‌وپرداخته می‌شوند.

اما ورودی های مغز ما چه چیزهایی هستند؟

خاطراتی که از گذشته به یاد می‌آوریم، تجسم‌هایی که درباره آینده می‌کنیم، حرف‌هایی که می‌زنیم، مطالبی که می‌نویسیم، چیزهایی که می‌شنویم، نوشته‌هایی که می‌خوانیم، مواردی که می بینیم، تجربیاتی که احساسشان می کنیم و… همه و همه ازجمله عوامل ورودی هستند که در ساختن و شکل‌گیری باورها مؤثر می‌باشند.

اگر جنس ورودی های ما نامناسب باشد، باورهای بازدارنده در ما شکل خواهد گرفت و اگر مناسب باشند، شاهد باورهایی سازنده خواهیم بود.

 

 

۲)  الگوها

راه دیگری که در باورسازی وجود دارد «الگوها» هستند. ما با الگو قرار دادن هر چیز یا هر فردی تحت تأثیر مستقیم و شدید آن هستیم. این مورد نیز می‌تواند باورهای سازنده یا مخربی را در ذهن ما ایجاد کند.

برای مثال فرض کنید شما طرفدار یک بازیگر سینمایی هستید و آن بازیگر رمز موفقیت خود را این می داند که از دوران کودکی شروع به بازیگری کرده است و پدرش دوستان زیادی در تئاتر و سینما داشته است که به او کمک کرده اند. حال اگر شما بخواهید وارد عرصه بازیگری بشوید اما شرایط او را نداشته باشید (به سن جوانی رسیده اید و از کودکی شروع نکرده اید و همچنین هیچ دوست و آشنایی در این عرصه ندارید که پارتی شما بشود) دچار یأس و ناامیدی می شوید و این باور برایتان شکل می گیرد که برای تبدیل شدن به یک بازیگر خوب حتماً نیاز است تا پارتی داشته باشم و البته از سنین کودکی شروع می کردم. چون این شرایط را ندارید، و باورتان هم اینست که بدون پارتی به جایی نمی رسید، پس هرگز هیچ تلاشی هم نخواهید کرد و به جایی نخواهید رسید.

 

از طرف دیگر…

حال فرض کنید دوست شما بازیگر دیگری را الگوی خود قرار می دهد که او رمز موفقیت خود را تلاش بی وقفه و پشتکار داشتن در این مسیر اعلام می کند. برای دوست شما این باور شکل می گیرد که اگر من هم تلاش کنم و در این مسیر پشتکار داشته باشم، می توانم موفق بشوم حتی بدون داشتن پارتی، حتی در سنین بالا. پس دست بکار می شود و پس از چند سال به عنوان یک سوپر استار در تلویزیون و سینما می درخشد.

پس برای باورسازی یکی از ساده‌ترین راه‌ها این است که افرادی را پیدا کنیم که به خواسته مدنظر ما رسیده‌اند و آن‌ها را در این زمینه به‌عنوان الگو قرار دهیم. با خود بگوییم همان‌طور که فلانی در شرایطی مشابه شرایط من توانست به این خواسته برسد، من هم حتماً می‌توانم برسم. با این کار این باور در ما شکل می‌گیرد که این خواسته امری طبیعی است و قبل از من هم افرادی با این شرایط بوده‌اند که به آن رسیده‌اند پس من هم می‌توانم.

باورسازی

 

 

۳) همنشینی، هم کلامی، هم فضایی

راه کار سومی که برای باورسازی می تواند به ما کمک کند، کمی شبیه راه کار دوم یعنی الگوها می باشد.

جیم ران یکی از بزرگترین مربیان حوزه بهبود فردی جمله زیبایی دارد که می گوید: «شما در هیچ زمینه ای نمی توانید بالاتر از میانگین ۵ نفر از نزدیکترین افراد اطراف خود بروید.»

این بدان معناست که وقتی ما با هر فردی زیاد همنشین بشویم، زیاد هم کلام بشویم و زیاد با هم در یک محیط قرار بگیریم، به صورت ناخواسته نوع رفتار آنها، نحوه صحبت کردن آنها، طرز فکر کردن آنها و البته باورهای آنها به ما نیز سرایت می کنند و شبیه به آنها می شویم.

پس برای آن که باورهای مناسبی برای خود بسازیم، نیاز است تا خود را در مکان های مرتبط با اهدافمان قرار دهیم و همچنین در جمع افرادی قرار بگیریم که هم نشینی و هم کلامی با آنها باعث رشد و پیشرفت ما و البته ساختن باورهای سازنده می شود. با این کار ضمیر ناخودآگاه ما کم کم باور می کند که ما هم جزئی از آن جمع و یا متعلق به آن مکان هستیم. این امر باعث حرکت کردن و اقدام در مسیر رسیدن به خواسته هایمان می شود.

 

اما من …

شاید بگویید محیط کار من، خانواده من، دوستان من همگی باورهای مخربی دارند و من هم در طول روز با این افراد احاطه شده ام و مجبورم با آنها ارتباط داشته باشم. و یا ممکن است بگویید واقعاً هیچ راهی برای قرار گرفتن در محیط های سازنده یا ارتباط با افراد موفق ندارم.

در این صورت من به شما خواهم گفت برای ساختن باورهای قدرتمندتر در مرحله اول تا آنجا که می توانید ارتباط تان با این افراد و حضورتان را در این مکان ها بشدت کاهش دهید و در مرحله دوم کتاب هایی بخوانید، دوره های صوتی و تصویری را بگذرانید، شبکه های اجتماعی را دنبال کنید که برای شما باورهای مثبتی می سازند.

زمانی که شما خودتان را غرق در این کتاب ها، دوره ها و شبکه های اجتماعی سازنده می کنید، همانند این است که ۵نفر اصلی اطرافتان را نویسندگان آن کتابها و یا مدرسان آن دوره های آموزشی پر کرده اند و شما در حال وقت گذرانی با آنها هستید. در این صورت است که باورهای پولادین برای خود می سازید.

 

 

۴) تکرار ؛ شاه کلید باورسازی

در طول شبانه روز به هر موضوعی که بیشتر و بیشتر توجه نشان دهیم، آن موضوع توسط مغز ما بیشتر پذیرفته می شود و کم کم به یک باور تبدیل می شود. برای مثال اگر در طول شبانه روز بر روی این موضوع تمرکز کنید که شما انسان ارزشمندی هستید و به طریق مختلف به این موضوع توجه نشان دهید، باورتان خواهد شد که شما فرد ارزشمندی هستید. این توجه می تواند به صورت این باشد که این جمله را مدام برای خود تکرار کنید و یا بارها و بارها در عمل ثابت کنید.

البته موضوعی که روی آن تمرکز می کنیم و به آن بیشتر توجه نشان می دهیم، بایستی برای ما همراه با معنا باشد. بعبارت دیگر اگر مدام یک عبارتی که برایمان معنا و مفهوم خاصی را تداعی نمی کند تکرار کنیم، اثری ندارد و باوری شکل نخواهد گرفت.

برای مثال فرض کنید شما مدام با خود این جمله را که فرد ارزشمندی هستید را تکرار کنید اما مصداقی برای ارزشمند بودن در ذهن نداشته باشید؛ یعنی منظور خود را از اینکه فرد ارزشمندی هستید ندانید. در این صورت این جمله بعد از چندبار تکرار برایتان بی معنی می شود و باوری هم شکل نخواهد گرفت.

پس زمانی تکرار می تواند برایمان باورسازی کند که با هر بار تکرار آن جمله و یا انجام آن عمل شور و هیجانی در ما زنده شود و یا تصویری در ذهنمان به نمایش درآید.

 

 

تکرار کلامی، تکرار فکری، تکرار اقدامی

تکرار می تواند به سه صورت انجام شود:

تکرار کلامی: به این معنا که ما یک سری جملات انگیزشی و یا عبارات تأکیدی را با خود تکرار می کنیم. برای مثال هر روز با خود می گوییم: «من چهره زیبایی دارم»

تکرار فکری: به این معنا که یک فکر را مدام در سر خود می چرخانیم، مدام به یک موضوع می اندیشیم و ذهنمان درگیر آن موضوع است. برای مثال وقتی مدام به این موضوع می اندیشیم که شرایط اقتصادی سخت شده است، همه در سختی زندگی می کنند و پول در دست مردم کم شده است، درحال ساختن باور «فقر و کمبود» در مغز خود هستیم.

تکرار اقدامی: به این معنا که ما انجام یکسری اقدامات باعث می شویم که یک نوع نگاه و یا یک نگرش نسبت به یک موضوع پیدا کنیم. برای مثال اگر هربار در یک جمع (هرچند کوچک) صحبت کرده و نظر خود را بیان کنیم، از حق خودمان دفاع کنیم و اجازه ندهیم کسی به ما زور بگوید، از انجام دادن کاری نترسیم و دست به اقدام بزنیم، این باور در ما شکل می گیرد که ما «اعتماد به نفس» بالایی داریم.

 

 

تکرار درونی، تکرار بیرونی

از  یک بعد دیگر می توان تکرار را به دو دسته تقسیم بندی کرد: تکرار درونی، تکرار بیرونی

 

تکرار درونی:

گاهی از یک منبع بیرونی مثل تلویزیون، معلم، پدر و مادر و یا هر کسی به غیر از خودمان یک پیامی دریافت می کنیم و آن را بارها و بارها در ذهن خود تکرار می کنیم. این تکرار که بارها و بارها توسط خودمان و در ذهنمان انجام می شود، تکرار درونی نام دارد.

برای مثال فرض کنید در کودکی یکبار توسط معلمتان در کلاس تحقیر شده اید و او به شما گفته است که «تو آدم خنگی هستی و هیچ چیزی نمی فهمی». شما هم بارها و بارها این جمله را برای خودتان تکرار کرده اید تا تبدیل به یک باور شده است.

حال هرکار جدیدی که می خواهید انجام دهید، با هر مسئله ای که مواجه می شوید و هر کجا که به خلاقیت و نوآوری نیاز دارید، این باور (خنگ بودن) اجازه نمی دهد که شما اقدام خاصی انجام دهید؛ چرا که ضمیر ناخودآگاهتان باور کرده است که من خنگ هستم و هیچ خلاقیت و نوآوری نمی توانم داشته باشم و یا هیچ گاه نمی توانم از پس یک مسئله بربیایم و اینگونه است که باورها سرنوشت ما را رقم می زنند.

 

تکرار بیرونی:

وقتی یک موضوع بارها و بارها توسط یک منبع بیرونی مثل تلویزیون، سایت ها، شبکه های اجتماعی، دوستان، اقوام، خانواده و … تکرار می شوند و ما هربار آنها را می بینیم، می شنویم و یا می خوانیم به عنوان خوراک مغزی وارد مغز ما شده و پس از چند بار تکرار برای مغز ما پذیرفته می شوند و به عنوان یک باور شکل می گیرند.

برای مثال فرض کنید این جمله را که «سال خیلی سختی را در پیش خواهیم داشت و وضعیت اقتصادی سختی در انتظار ماست» بارها و بارها از طریق دوستان و همکاران، شبکه های اجتماعی، سایت های خبری، روزنامه ها و مجلات می بینیم، می شنویم و یا می خوانیم. قطعاً بعد از اینکه این خبر را چندبار به عنوان ورودی مغزمان وارد آن می کنیم، پذیرفته شده و به صورت یک باور پدیدار می شود.

وقتی این باور شکل گرفت از این پس مدام نگران این وضعیتی که هنوز پیش نیامده است خواهیم بود و شاید تا مرحله ای پیش برویم که بجای تدبیر برای پیشگیری و آمادگی برای این شرایط، دست روی دست بگذاریم و به اصطلاح «فکرمان فلج بشود.»

 

 

تکرار مثبت، تکرار منفی

تکرار همان طور که می تواند باورهای مثبت در ما بوجود آورد، در مورد باورهای منفی نیز همین قدرت را دارد. لذا باید مراقب باشیم تا مواردی که احساس ناخوشایندی به ما می دهند و یا محدودیت ها را برای ما تداعی می کنند، وارد مغز ما نشوند. به عبارت دیگر باید برای ورودی های مغز خود (دیدن، شنیدن، گفتن، خواندن، فکر کردن، یادآوری خاطرات گذشته و تصویرسازی موقعیت های آینده) فیلتر قرار دهیم تا هر چیزی نتواند به راحتی وارد مغز ما شود و منجر به باورسازی شود.

پس متوجه شدیم که در روند باورسازی اگر می خواهیم یک باور مثبت و سازنده در خود بوجود آوریم، همزمان باید علاوه بر توجه بر روی نکات مثبت، ورودی های مغز خود را کنترل کنیم تا ورودی های منفی وارد مغزمان نشوند.

 

۱- لیستی از خاطرات خوب، توانایی ها، دارایی ها و هر آنچه می توانید برای آن شکر گذار باشید تهیه کنید و هر روز این لیست را بخوانید (بطوری که هرکدام از آنها برای شما معنا و مفهوم خاصی را تداعی کنند)

 

۲- روی ورودی های مغز خود بیشتر توجه کنید و مواردی را که می توانند باورهای مخرب بسازند را شناسایی کنید و توجه تان را از روی آنها بردارید و اجازه ندهید وارد مغزتان بشوند.

 

 

 

۵) تصویرسازی ذهنی

ذهن ما فرق میان واقعیت و مجاز را تشخیص نمی دهد؛ بنابراین وقتی ما چیزی را به صورت ذهنی تصویرسازی می کنیم، برای خود باورسازی می کنیم؛ باوری از جنس تصویری که تجسم کرده ایم.

این به این معناست که وقتی ما این تصویرسازی را چندین بار در ذهن خود انجام داده ایم و این تصویر بارها و بارها تکرار شده است و به عنوان یک ورودی به مغز ما ارسال شده، و مغز تفاوت میان واقعی بودن و غیرواقعی بودن آن را تشخیص نمی دهد، تبدیل به یک باور می شود.

برای مثال در دوره های هوش کلامی و اعتماد به نفس به افراد آموزش می دهیم که خودشان را در حال انجام یک کار تصویرسازی کنند. هر فردی با توجه به نیازی که دارد خودش را در حال سخنرانی کردن، درخواست کردن، متقاعدسازی، دفاع از حق خود و … تصور می کند. وقتی این تصویر بارها و بارها بعنوان یک ورودی برای مغز تکرار می شود، این باور شکل میگیرد که می توانند آن کار را به خوبی انجام دهند؛ چون به صورت مجازی بارها و بارها آن کار را انجام داده اند.

 

 

۶) مراجعه به تجربیات گذشته

یک راه دیگر برای باورسازی مراجعه به تجربیات خودمان است. این‌که قبلاً چطور به موفقیت‌هایی دست پیداکرده‌ایم؛ اینکه همه می‌گفتند نمی‌توانید فلان کار را انجام بدهید امّا بااقتدار توانستیم انجامش دهیم؛ اینکه در فلان جلسه چقدر خوب ظاهر شدیم؛ اینکه در فلان موقعیت چقدر خوب از پس آن کار برآمدیم؛ اینکه در آن شرایط سخت چطور دوام آوردیم و قد خم نکردیم و … .

 یادآوری از تجربیات گذشته این نیرو را در ما به وجود می‌آورد و این باور را می‌سازد که همان‌طور که قبلاً توانسته‌ام حالا هم خواهم توانست.

 

 

۷) تأیید کن

وقتی تصمیم می‌گیریم باوری را در خود ایجاد کنیم ممکن است در اوایلِ راه نشانه‌های موفقیت کمتر یا کمرنگ‌تر نمایان شوند. کاری که ما باید انجام دهیم این است که کوچک‌ترین نشانه‌ها را تأیید کنیم و به خاطر آن‌ها شکرگزار باشیم؛ یعنی با کوچک‌ترین اتفاق مثبتی که در راستای باوری که می‌خواهیم بسازیم رخ می دهد، سریعاً به آن توجه کرده و با خود تکرار می کنیم که این نشانه ایست از باور بزرگی که در حال رشد در وجود من است. این موضوع (تأیید نشانه‌های کوچک) باعث ساخته‌شدن و یا تقویت باورهای ما می‌شود.

 

 

۸) راه شخصی خودم

راه دیگر باور سازی که من خودم شخصاً از آن بسیار استفاده می‌کنم، تهیه یک فایل صوتی است. یک فایل صوتی با صدای خودم تهیه می‌کنم و درباره باورهایی که قصد دارم در خودم به وجود آورم صحبت می‌کنم و توضیح می‌دهم. قدم بعدی این است که این فایل را حداقل روزی یک‌بار گوش دهم.

مزیت این کار این است که چندین روش باورسازی را در کنار هم جمع کرده است:

– اول این که با گوش دادن به این فایل، ورودی‌های ذهنی خودم را کنترل کرده‌ام و از ورود موارد ناخواسته جلوگیری می‌کنم (زیرا هرروز با گوش دادن به این فایل در حال به‌روز کردن ضمیر ناخودآگاه خود هستم و این باورها جایگزین ورودی‌های منفی می‌شود).

– دوم اینکه وقتی هر روز آن را گوش می دهم، برایم تکرار می شود و همین تکرار روند باورسازی را آسان تر می کند.

– سوم اینکه تحقیقات ثابت کرده اند که حرفی که خودمان به خودمان می زنیم بارها و بارها اثر بیشتری نسبت به حرفی دارد که دیگران به ما می زنند؛ لذا صدای خودمان اثرگذاری بیشتری بر ضمیرناخودآگاه ما دارد.

– چهارم اینکه برای ضبط فایل صوتی نیاز است از قبل فکر کنیم و درون خودمان را واکاوی کنیم تا ببینیم چه باورهای مخربی داریم و به چه باورهای سازنده ای نیاز داریم.

– پنجم اینکه چون این فایل مخصوص ماست و برای خودمان شخصی سازی شده است، دقیقاً به موارد مورد نیاز ما اشاره می کند.

ششم اینکه هم برای ضبط آن و هم با هربار گوش دادن به آن احساساتمان درگیر می شوند و راه برای پذیرش ضمیرناخودآگاه هموارتر می شود.

–  هفتم اینکه هربار که این فایل را می شنویم، در هنگام گوش دادن به آن یکبار آنها را برای خودمان تصویرسازی می کنیم.

 

 

اگر علاقه‌ای به ضبط فایل صوتی ندارید…

اگر علاقه‌ای به ضبط فایل صوتی ندارید پیشنهاد می‌کنم لااقل درباره موارد دلخواهتان با خود حرف بزنید. این کار نیز قدرت بالایی در باورسازی دارد؛ زیرا هرچه شما با خودتان درباره مواردی که دوست دارید محقق شود صحبت کنید، برای ذهنتان قابل‌قبول‌تر می‌شود و همچنین ورودی‌های ذهنتان نیز کنترل می‌شوند.

 

در ادامه لینک دانلود نمونه ای از این فایل های باورسازی را برایتان به اشتراک گذاشته ام تا علاوه بر الگو گرفتن از آن، باورهای بسیار ارزشمندی که در آن بیان کرده ام را برای خود بسازید.

 

 


اگر تمایل دارید کلام خود را به یک عصای جادویی تبدیل کنید، پیشنهاد می کنم حتماً حتماً در دوره حرفه ای و جامع هوش کلامی شرکت کنید.

از طریق لینک زیر می نمانید با سرفصل ها و موضوعات این دوره بیشتر آشنا شوید:

 

توضیحات دوره حرفه ای و جامع هوش کلامی

هوش کلامی

 

بد نیست به ویدئو زیر هم نگاهی بیندازید:

اهرم رنج و لذت

اهرم رنج و لذت

اهرم رنج و لذت

قطعاً در طول عمر خود بارها واژه «انگیزه» به گوشتان خورده است و یا آن را در کتاب ها خوانده اید. اما «انگیزه» چیست؟

انگیزه در واقع چرایی یک رفتار است؛ یعنی همان نیازها یا خواسته‌هایی که رفتار ما را هدایت می‌کنند و آنچه را انجام می‌دهیم توضیح می‌دهند. در حقیقت انگیزه دیده نمی‌شود، اما می‌توانیم بر اساس رفتارهای قابل مشاهده برای آن موجودیتی قائل شویم.

در مسیر رسیدن به اهداف، انگیزه است که همچون سوختی برای موتور حرکتی ما عمل می کند و ما را به سمت جلو هدایت می نماید.

روش های مختلفی برای افزایش و حفظ انگیزه وجود دارد که در این مقاله می خواهیم درباره یکی از قوی ترین و مؤثرترین آن ها به نام اهرم رنج و لذت صحبت کنیم:

 

 

فرار از یک رنج یا رسیدن به یک لذت

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در حوزه کاری خود به این نتیجه رسیده اید که اگر نرم افزار خاصی را یاد بگیرید و مهارت تان را در آن تقویت کنید و یا اگر زبان خارجه ای بیاموزید و بر آن مسلط شوید، می توانید پله های موفقیت را سریعتر طی کنید و علاوه بر افزایش درآمدتان، جایگاه سازمانی و موقعیت شغلی خود را در میان همکاران و یا رقبای خود بهبود ببخشید امّا بازهم به سراغ آن نمی روید و تلاشی نمی کنید.

افراد همیشه برای خود بهانه هایی می آورند تا از تغییر اجتناب کنند؛ چرا که هنوزسختی ها و شرایط بد ناشی از انجام کارهای خود را خیلی بزرگ نمی بینند و همچنان می توانند شرایط موجود را تحمل نمایند. یک فرد سیگاری، اقدام به ترک سیگار نمی کند تا زمانی که به علت تنگی عروق قلب و یا مبتلا شدن به سرطان ریه در بیمارستان بستری شود و خود را در آستانه مرگ ببیند. یک کارمند اقدام به آموزش دیدن و بالا بردن مهارت های خود نمی کند تا زمانی که نیروی جدیدی با مهارت های بیشتر جای او را در شرکت بگیرد و او بی کار شود.

شاید یک ناظر بیرونی دلیل رفتارهای ما را درک نکند زیرا این رنج یا لذت در درون هر انسان است و برای هر فردی با فرد دیگر متفاوت می باشد.

 

مغز ما انسان ها هر عملی که انجام می دهد

برای فرار از یک رنج یا رسیدن به یک لذت است.

 

 

 

اگر می دانیم کاری درست است، چرا تلاشی برای انجام آن نمی کنیم؟

اگر ما می دانیم کاری درست است اما آن را انجام نمی دهیم به این دلیل است که یا هنوز رنج حاصل از عدم انجام آن برایمان بزرگ و قابل لمس نیست و یا انجام آن کار برایمان لذت کمی به همراه دارد (و یا انجام فعالیت های دیگر برایمان لذت بیشتری به همراه دارند).

برای مثال دانش آموزی که برای قبولی در کنکور تلاش مؤثری نمی کند، یا نمی تواند رنج حاصل از عدم قبولی در کنکور و احساس بدی را که در زمان اعلام نتایج تجربه خواهد کرد، درک کند و یا لذتی که بعد از قبولی در کنکور می خواهد به آن برسد، در ذهن او بسیار ناچیز و کوچک است؛ لذا برای قبولی در کنکور هیچ تلاشی نمی کند.

استفاده اهرم رنج و لذت در ایجاد انگیزه

 

 

اهرم رنج و لذت در تبلیغات

اهرم رنج و لذت موضوعی است که حتی در تبلیغات تلویزیونی هم از آن به شدت استفاده می کنند.

هر تبلیغی که شما در تلویزیون مشاهده می کنید برای تشویق و تحریک احساسات مخاطب، محصول یا خدمات خود را درکنار «فرار از یک رنج» و یا «رسیدن به یک لذت» معرفی می کند.

برای مثال در تبلیغات مایع ظرفشویی برای اثرگذاری بیشتر بر مخاطب، محصول خود را اینگونه معرفی می کند: این محصول با پوست شما سازگار است، بوی بد ظروف را از بین می برد، نیازی نیست مقدار زیادی از آن استفاده کنید(چند قطره کافیست) و… .  در حقیقت این تبلیغ ذهن مخاطب را برای فرار از رنج هایی مثل «آسیب رساندن به پوست دست» ، «بوی بد ظروف» ، «مصرف زیاد مایع و زود تمام شدن» تحریک می کند.

برای مثال دیگر در تبلیغ پفک چی توز، با آن که «پفک» هیچ ارتباطی با «موتور سیکلت» ندارد، اما در تبلیغ خود از موتور استفاده می کند تا حس لذت و هیجان موتور سواری را در مخاطب زنده کند و اینگونه در ضمیر ناخودآگاه آنها القا نماید که خوردن این پفک با هیجان و لذت زیادی همراه است.

 

حال که با قدرت و تأثیرگذاری اهرم رنج و لذت آشنا شده ایم، این سوال پیش می آید که چگونه می توانیم از این اهرم برای ایجاد انگیزه جهت انجام دادن و یا ترک یک کار، بهره ببریم؟

 

 

چطور از اهرم رنج و لذت استفاده کنیم؟

۱- یک کاغذ بردارید و داخل آن یک T بزرگ رسم کنی. در قسمت سمت راست آن بنویسید که در چند سال آینده اگر با این روند(با همین عادت ها، با همین مهارت ها، با همین رفتارها و…) پیش بروید چه شرایط بدی به سراغ شما خواهند آمد. این آینده نامناسب را تا می توانید برای خود بزرگ کنید. بنویسید که ممکن است چه بلاهایی بر سرتان بیاید، چه سرمایه هایی را از دست بدهید، با چه محدودیت هایی مواجه می شوید، چه چیزهایی را می توانستید بدست بیاورید اما نتوانستید، چه کارهایی را می توانستید انجام دهید اما نتوانسته اید و… .

۲- در قسمت سمت چپ T باید بنویسید با انجام این کار در چند سال آینده چه لذت هایی نصیبتان خواهد شد، چه اتفاقات خوبی را تجربه خواهید کرد، به چه چیزهایی دست پیدا می کنید، به چه اعتباری می رسید و چه جایگاهی نصیبتان می شود، درآمدتان به چه میزان خواهد رسید و… .

جدول استفاده اهرم رنج و لذت

به خاطر داشته باشید مواردی که می نویسید باید به قدری بزرگ و تأثیرگذار باشند که شما را به حرکت وادار کنند. نکته دیگری که باید به آن توجه داشته باشید اینست که این موارد باید در بازه طولانی مثلاً ۵ سال آینده در نظر گرفته شوند؛ زیرا انجام یا ترک عادت های ما امری زمانبر هستند و تاثیرات آنها ممکن است طی چند ماه یا حتی یک سال هم خیلی مشهود و انگیزه بخش نباشند.

در نهایت بعد از آنکه لیستی از جواب به این دو سوال نوشتیم، بایستی هر روز به مدت ۲۱ روز جواب هایمان را بخوانیم و به آنها فکر کنیم و موقعیت خودمان را در چند سال آینده بطور واضح تجسم کنیم. بهتر است این کار را هر صبح بعد از بیدار شدن از خواب و شب ها قبل از خوابیدن انجام شود.

 

 

به طور خلاصه گفتیم که…

پس به طور خلاصه گفتیم که هر رفتاری که از انسان ها سر می زند، حتی اگر از دید دیگران بی منطق و تعجب آور باشد، دلیل منطقی و توجیه شده ای در ذهن انجام دهنده آن وجود دارد. این رفتار در راستای رسیدن به یک لذت و یا فرار از یک رنج است.

اگر می خواهیم رفتاری را در خودمان نهادینه کنیم و یا عادتی را ترک نماییم باید با استفاده از اهرم رنج و لذت، ذهن خود را متقاعد کرده تا ما را در این مسیر همراهی کند.

 

پیشنهاد می کنم اگر در مسیر رسیدن به موفقیت گام بر می دارید، مقاله «اولین راز موفقیت» را هم مطالعه نمایید.

 

نه گفتن

مهارت نه گفتن !

هنر نه گفتن

مهارت نه گفتن یکی از مهم‌ترین مباحث در آداب معاشرت است. شاید با خود بگویید: «نه گفتن که یادگیری نمی‌خواهد، خوب به‌سادگی بگو نمی‌خواهم یا نمی‌توانم. چرا می‌گویید هنر نه گفتن؟!؟ خوب به‌راحتی بگو نه. این‌که دیگر هنر نمی‌خواهد.»

در جواب به شما باید عرض کنم درست است که ما به افراد بسیار نزدیک خود و یا در شرایط عادی می‌توانیم به‌راحتی «نه» بگوییم اما در مواجهه با افراد غریبه و یا در شرایط ناراحتی و عصبانیت و یا مواقعی که عجله داریم، این کار برایمان بسیار سخت خواهد بود.

در «نه» گفتن باید دو نکته را رعایت کنیم: اول این که باید به‌گونه‌ای رفتار کنیم که نه گفتن ما باعث ناراحت شدن کسی نشود و دوم این که به دلیل خجولی و یا کمبود اعتمادبه‌نفس مجبور شویم هر پیشنهادی را بپذیریم.

افراد بسیاری دچار اضطراب و تنش می‌شوند، با اکراه به انجام کاری که از آن متنفر هستند می‌پردازند، حتی گاهی جان و آبروی خود را به خطر می‌اندازند تنها به این دلیل که نتوانسته‌اند به یک درخواست یا یک پیشنهاد بگویند “نه“.

 

 

چرا نمی‌توانیم نه بگوییم؟

شاید برایتان جالب باشد که بدانید چرا «نه گفتن» برای بسیاری از افراد مشکل است. مهم‌ترین دلیل آن این است که در دوران کودکی یاد گرفته‌ایم که اگر می‌خواهیم نظر دیگران را جلب کنیم باید به همه بله بگوییم و نه گفتن یعنی توهین به آن‌ها! به ما این‌گونه گفته‌اند که پاسخ مثبت به درخواست دیگران نشان مؤدب بودن و مردم‌داری است. به ما گفته‌اند اگر می‌خواهید مورد شماتت یا بی‌مهری دیگران قرار نگیرید باید درخواست آن‌ها را اجابت کنید.

 

به یاد داشته باشید که دنیا با «نه» گفتن ما به پایان نخواهد رسید؛

 بلکه این کلمه مانند همه کلمات دیگر نوعی مبادله اطلاعات است.

 

نه گفتن موضوع بسیار مهمی است که اگر نتوانیم به‌موقع و بجا از آن استفاده کنیم، اعتمادبه‌نفس ما را دچار آسیب‌های جدی می‌کند. برای آنکه بدانیم در چه مواقعی نه بگوییم ابتدا لازم است تا خط قرمزها و چارچوب‌های خود را مشخص کنیم تا در زمانی که فردی پیشنهادی داد که پا را فراتر از این خطوط قرمز می‌گذارد، آن‌ها را شناسایی کرده و به آن پیشنهاد یا درخواست نه بگوییم.

برای مثال اگر دوستی از شما درخواست کند درباره موضوعی شهادت دروغین بدهید، درحالی‌که صداقت و درستی یکی از خطوط قرمز شما باشد، به‌راحتی می‌توانید درخواست او را رد کنید.

البته نباید یادمان برود که مخالفت‌های زیادی با جمع و نه گفتن‌های مکرر به نظرات یک گروه، فقط وجهه منطقی ما را از بین می‌برد و باعث می‌شود ما به‌عنوان فردی که در همه حال و با همه‌کس در حال مخالفت است، شناخته شویم. نه گفتن‌های ما باید بر اساس چارچوب‌هایمان باشد نه به صرف مخالفت با نظرات یک جمع.

به‌عبارت‌دیگر ما در قبال نظرات و پیشنهادهای دیگران گاهی باید انعطاف‌پذیر باشیم و اگر برایمان مقدور است آن را بپذیریم. برای مثال اگر قرار است با جمع دوستان به تفریح بروید و آن‌ها درخواست می‌کنند که برای ساعت ۶ صبح همگی در محلی حاضر شوید، صرفاً برای اینکه یک ساعت بیشتر بخوابید با آن‌ها مخالفت نکنید و پیشنهاد این ساعت را قبول کنید.

 

 

شما از چه روشی استفاده می‌کنید؟

تابه‌حال به کسی نه گفته‌اید؟ می‌توانید به خاطر بیاورید چگونه این کار را انجام داده‌اید؟

روش معمول و اشتباهی که معمولاً بسیاری از افراد جامعه از آن برای نه گفتن استفاده می‌کنند این است که واضح جواب نمی‌دهند و به‌اصطلاح سر می‌دوانند.

آن‌ها فکر می‌کنند اگر وقت‌کشی بکنند و واضح جواب ندهند، خود فرد از درخواست یا پیشنهادش منصرف می‌شود درحالی‌که در بسیاری از موارد این‌گونه نیست و فرد درخواست‌کننده با خود فکر می‌کند طرف مقابلش با پیشنهاد یا درخواست او موافق است چراکه جواب واضحی مبنی بر مخالفت با درخواستش دریافت نکرده است.

افرادی که به‌درستی و واضح «نه» نمی‌گویند به خیال خود از نه گفتن فاصله گرفته‌اند اما در حقیقت با این کار، از طرفی فرد درخواست‌کننده را به‌اشتباه امیدوار می‌کند و از طرف دیگر اعتبار خود را از دست می‌دهد و دیگران روی حرف‌های او حساب نمی‌کنند.

 

مهارت نه گفتن

 

روش دیگری که بعضی از افراد به آن عمل می‌کنند این است که «نه» خود را به سمت دیگران پرت می‌کنند؛ به‌عبارت‌دیگر خیلی قاطع و محکم از همان اول می‌گویند نه، نمی‌توانم، نمی‌خواهم و … . واضح است که این‌گونه نه گفتن فرد مقابل را ناراحت می‌کند و باعث کدورت و یا حتی از بین رفتن رابطه می‌شود.

برخی از افراد بااینکه یک یا چند بار از ما «نه» شنیده‌اند، اما بر درخواست خود پافشاری می‌کنند. در برخورد با این افراد می‌توانید از نه قاطع و محکم استفاده کنید؛ یعنی بسیار محکم بایستید و اجازه ندهید که آن فرد دیگر حدومرز خودش را رد کند. به او بگویید اگر یک‌بار دیگر این درخواست را از من داشته باشید، رابطه‌ام را با شما قطع می‌کنم؛ حتی گاهی نیاز است این کار را بکنید.

 

راضی نگه‌داشتن تمام آدم‌هایی که در اطراف ما هستند تقریباً غیرممکن است؛

ضمن اینکه وظیفه نداریم برای رضایت دیگران بیش از توان خود مسئولیت بپذیریم.

 

 

چطور نه بگوییم؟

برای این که یک چارچوب کلی در ذهن داشته باشیم و هنگامی که در موقعیتی قرار گرفتیم که نیاز است نه بگوییم، خوب است موارد زیر را به خاطر بسپاریم:

 

 

۱- خوب گوش دهید

اولین کاری که باید در «نه» گفتن انجام دهید این است که میان حرف‌های فرد مقابل نپریم و حتی اگر کاملاً می‌دانیم چه می‌خواهد بگوید، صحبت‌هایش را قطع نکنیم.

 

 

۲- اظهارنظر مثبت و همراهی کردن

«نه» خود را با یک اظهارنظر مثبت همراه کنید.

برای مثال می‌توانید از او به خاطر پیشنهادش تشکر کنید و بعد نظر منفی خود را خیلی محترمانه بیان کنید. برای مثال وقتی یکی از دوستانتان پیشنهاد یک سفر خانوادگی می‌دهد و شما هم اصلاً دوست ندارید با آن‌ها به سفر بروید می‌توانید بگویید: “ممنون که به یاد ما هستید؛ پیشنهاد خیلی خوبیه اما الآن شرایط هم‌سفر شدن با شما رو نداریم.”

نوع دیگری از اظهارنظر مثبت یا همراهی کردن، تأیید موضوع درخواست شده است. برای مثال اگر دوستانتان در تابستان به استخر می‌روند و به شما هم پیشنهاد می‌دهند با آن‌ها همراه شوید، می‌توانید بگویید: “چه خوب! زمان خوبیه برای استخر و قطعاً توی این گرما لذت بخشه؛ اما متأسفانه کاری دارم که نمی‌توانم همراهی تون کنم.”

 

 

۳- دلیل آوردن

گاهی نیاز است برای نه گفتن دلیل محکمی برای فرد مقابل بیاورید. برای مثال زمانی که همسرتان پیشنهاد می‌دهد به مسافرت برویم نیاز است «نه» خود را با دلیل برای او بیان کنید.

 

 

۴- پیشنهاد جایگزین

در برخی از موارد می‌توانید «نه» خود را با یک پیشنهاد دیگر جایگزین کنید. برای مثال وقتی فرزندتان درخواست می‌کند که امشب او را به شهربازی ببرید و شما می‌دانید که امشب تا دیروقت مشغول کار هستید بجای اینکه به او بگویید: «نه نمی‌توانم» بگویید: «امشب دیر به خانه می‌آیم. اگر دوست داشته باشی، می‌توانیم فردا به شهربازی برویم.»

 

 

۵ همراه با تمسخر یا تحقیر نباشد

اگر می‌خواهید به دیگران «نه» بگویید نیازی نیست آن‌ها را با جملاتی مثل «تو اصلاً نمی‌فهمی چه می‌گویی!»، «با خود چه فکری کرده‌ای که این پیشنهاد را می‌دهی» و … .

شما باید جوری رفتار کنید که فرد احساس نکند پیشنهاد یا درخواستش کاری اشتباه بوده است. طوری با او صحبت کنید که این حس به او القا شود که پیشنهاد یا درخواستش کاری درست بوده است و این ما هستیم که شرایط اجابت پیشنهاد یا درخواست او را نداریم. همراهی کردن با او می‌تواند از بروز این احساس جلوگیری کند.

 

 

۶- به شوخی بگیرید

گاهی نیاز است به‌عمد موضوع را تبدیل به شوخی و خنده کنید و سپس «نه» بگویید. برای مثال با خنده بگویید: “خیلی پیشنهاد بامزه‌ای بود اما بیشتر که فکر می‌کنم می‌بینم موافق نیستم.”

 

 

 ۷- پیشنهاد را به زمان بعد موکول کنید

گاهی بجای «نه» گفتن، زمان آن را به تعویق بیندازید.

برای مثال به‌جای اینکه به خاطر خوردن غذایی که آن را مدام تعارفتان می‌کنند اما شما تمایلی به آن ندارید، می‌توانید بگویید: الآن سیرشده‌ام ولی بدم نمی‌آید کمی با خودم به خانه ببرم که بعداً بخورم.

 

 

 

قسمتی از کارگاه مهارت های ارتباطی

در ادامه قسمتی از فیلم کارگاه «اثرگذار باشیم» با موضوعیت مهارت های برقراری ارتباط موثر را برایتان قرار داده ام. یکی از مهارت هایی که در برقراری ارتباط بهتر با دیگران باید به آن مجهز باشیم، مهارت نه گفتن است. با هم قسمتی از این کارگاه را می بینیم: 

 

اگر تمایل دارید در مهارت های ارتباطی و مخصوصاً مهارت «نه گفتن» حرفه ای تر شوید؛

پیشنهاد می کنم محصول ویدئویی «اثرگذار باشیم» را تهیه نمایید.

 

 

 

سخن پایانی

برخی از افراد فکر می‌کنند با «نه گفتن» گستاخ به نظر می‌رسند یا ارتباط خود با دیگران را از بین می‌برند. برخی آن را بی‌احترامی می‌دانند و برخی دیگر از ترس درگیری و نزاع نمی‌توانند «نه» بگویند. افرادی هم فکر می‌کنند با «نه» گفتن موقعیت خود را به خطر می‌اندازند.

اما بدانید اگر این مهارت را در خود تقویت نکنید، علاوه بر از بین بردن عزت‌نفس خود، دچار استرس و اضطراب خواهید شد.

یادتان باشد شما باید برای نظرات، عقاید و خواسته‌های خود احترام قائل شوید. نباید همیشه خواسته‌های دیگران را بر خواسته‌های خود ترجیح دهید.

برای شروع از «نه» گفتن‌های کوچک شروع کنید. مطمئن باشید پشیمان نخواهید شد.

 

امواج مغزی

امواج مغزی و بهره‌گیری از آن‌ها

 

امواج مغزی و بهره‌گیری از آن‌ها

ما انسان‌ها در طول شبانه‌روز با ۴ فرکانس مغزی (امواج مغزی) مهم سروکار داریم:

۱- امواج آلفا

۲- امواج بتا

۳- امواج تتا             

۴- امواج دلتا

 

ذهن ما به‌صورت خودکار این امواج را وابسته به شرایط و حالات مختلف، تغییر می‌دهد.

هرکدام از این امواج ویژگی‌های مختص به خودشان را دارند که در ادامه توضیح می‌دهیم.

اما دلیل اینکه به این مبحث می‌پردازیم این است که با دانستن ویژگی آن‌ها می‌توانیم در مسیر رسیدن به موفقیت، از این ویژگی‌ها استفاده کنیم و سرعت پیشرفت خود را افزایش دهیم. شاید بپرسید چطوری؟

با ما همراه باشید تا از راز آن‌ها باخبر شوید.

 

 

موج بتا (β)

در طول شبانه‌روز بیشترین موج از امواج مغزی که با آن سروکار داریم «موج بتا» می‌باشد. در حالت بیداری کامل فرکانس امواج مغزی بین ۱۲ تا ۲۷ سیکل در ثانیه متغیر است که به آن «موج بتا» می‌گویند. در این حالت ضمیر خودآگاه کنترل مغز را بر عهده گرفته و ضمیر ناخودآگاه در دسترس نمی‌باشد و به کار خود مشغول است؛ اکنون‌که شما در حال مطالعه این مطلب هستید امواج مغزی شما روی این فرکانس قرار دارند. وقتی مغز روی این فرکانس قرار بگیرد معمولاً بر روی فعالیت‌های منطقی نیم‌کره سمت چپ مغز متمرکز می‌شویم.

اگر در حالت بیداری توجه و تمرکز شما بر روی موضوعی قرار بگیرد و غرق در آن بشوید، مغز به‌صورت خودکار امواج مغزی را تغییر می‌دهد و روی موج دیگری تنظیم می‌شود. وقتی توجه خود را از آن موضوع برمی‌دارید و به حالت عادی برمی‌گردید، مغز شما مجدداً امواج خود را تغییر داده و به فرکانس بتا بازمی‌گردد.

ترس، امید، خشم، شادی، خستگی، نگرانی، شادابی، استرس و … همگی در این فرکانس مغزی ملموس هستند. تمام داده‌هایی که وارد مغز می‌شود در حالت فرکانس بتا پردازش شده و در مغز جای می‌گیرند.

 

ویژگی های امواج مغزی

 

 

موج آلفا (α)

زمانی که چشمان خود را می‌بندید و در وضعیت آرامش کامل ذهنی، جسمی و روحی قرار می‌گیرید، امواج مغزی وارد فرکانس موج آلفا می‌شوند. فرکانس این موج نصف فرکانس امواج بیداری کامل یعنی حدوداً بین ۸ تا ۱۲ سیکل در ثانیه است.

بهترین زمان برای درک بهتر این امواج مغزی زمانی است که در حالت خواب‌وبیداری هستید. در هر بار خوابیدن این امواج را دو بار تجربه خواهید کرد؛ یک‌بار لحظاتی قبل از خواب و یک‌بار لحظاتی بعد از بیدار شدن. طول زمانی که مغز بر روی این فرکانس تنظیم می‌شود بسیار کوتاه و زودگذر است.

 

 

اهمیت موج آلفا

در میان تمامی امواج مغزی، موج آلفا از اهمیت بالایی برخوردار است؛ زیرا علی‌رغم زمان کوتاه آن، در این فرکانس، ضمیر خودآگاه ما خاموش شده و ضمیر ناخودآگاه ما در دسترس قرار می‌گیرد و ما می‌توانیم آن را برنامه‌ریزی کنیم. همچنین در این فرکانس هردو نیمکره مغز فعالیت دارند و دارای بهره هوشی بالاتری هستیم لذا یادگیری و القا پذیری در ما بیشتر می‌شود.

چون در این فرکانس ضمیر خودآگاه خاموش شده است، اطلاعاتی که وارد مغز می‌شوند بدون پردازش و به‌دوراز هرگونه فیلتر شدن در آن جای می‌گیرند.

در هیپنوتیزم و مراقبه‌ها با انجام تکنیک‌های مختلف امواج مغزی را به این فرکانس هدایت می‌کنند تا بتوانند با تلقینات آرامش‌بخش یا جملات تأکیدی بر روی ضمیر ناخودآگاه تأثیرگذاری کنند.

اگر در حالت بیداری کامل (زمانی که بر روی موج بتا هستید) تمام توجه و تمرکز خود را بر روی موضوعی بگذارید درحالی‌که متوجه آنچه در پیرامون خود می‌گذرد نشوید (برای مثال غرق در خواندن یک کتاب بشوید) امواج مغزی شما بر روی فرکانس آلفا می‌رود و ضمیر ناخودآگاه شما در دسترس قرار می‌گیرد و از آن موضوعی که توجهتان بر روی آن است (مثلاً مطالب آن کتاب) تأثیر می‌گیرد.

امواج آلفا از حدود یک و نیم سالگی در بچه‌ها تولید می‌شوند و با تکامل این امواج، قدرت فراگیری مغز نیز بیشتر می‌شود. در ۶ و ۷ سالگی بیشترین امواج مغز، امواج آلفا هستند. به همین خاطر است که کودکان در این سن قدرت یادگیری بیشتری دارند.

 

 

موج تتا (θ)

 در موج تتا فرکانس امواج مغزی به ۳ تا ۸ سیکل در ثانیه کاهش می‌یابد. اگر مدت‌زمانی که مغز بر روی وضعیت آلفا قرار دارد طولانی شود، برای رفتن به یک خواب آماده می‌شویم. در دقایق اولیه خواب، امواج مغز بر روی موج تتا قرار می‌گیرند.

موج تتا در خلاقیت و درک شهودی و حسی، تمرکز درونی و حافظه نقش مهمی دارد. در افراد مبتلا به اختلال بیش فعالی، افزایش غیرطبیعی دامنه موج تتا منجر به زمان واکنش کند و ناتوانی در یادگیری می‌شود. این امواج در کودکان تا سن ۱۳ سالگی در حالت بیداری هم دیده می‌شوند. ولی در بزرگسالان پس از وارد شدن به خواب ظاهر می‌گردد.

 

انواع امواج مغزی

 

 

موج دلتا (Δ)

این امواج که کندترین امواج مغزی انسان هستند، فرکانسشان زیر ۳ سیکل در ثانیه است. با تغییر فرکانس مغز از موج تتا به موج دلتا ما وارد یک خواب عمیق می‌شویم؛ به‌عبارت‌دیگر می‌توان گفت خواب عمیق ما زمانی اتفاق می‌افتد که امواج مغزی بر روی موج دلتا قرار گیرند. در این حالت فعالیت ضمیر خودآگاه ما به صفر می‌رسد و ضمیر ناخودآگاه ما کنترل کامل بدن را به دست می‌گیرد.

در برخی از مراتب هیپنوتیزم (هیپنوتیزم بسیار عمیق) نیز می‌توان فرکانس مغزی را تا این حد پایین آورد و به ضمیر ناخودآگاه دسترسی پیدا کرد.

قرار گرفتن مغز بر روی این موج باعث رسیدن به آرامش و تجدیدقوای بدنی فرد می‌شود.

افرادی که خستگی بیش‌ازحد و یا مشغولیت فکری زیاد دارند نمی‌توانند وارد این موج شوند و درنتیجه بعد از خواب احساس شادابی و نشاط ندارند.

موج غالب در نوزادان زیر ۶ ماه موج دلتا است که در شرایط طبیعی با افزایش سن از دامنه این موج کاسته می‌شود.

(توجه: از دیدگاه علوم نورولوژی مغز دارای امواج دیگری مانند گاما، SMR و … می‌باشد که برای ما اهمیت زیادی ندارند و لذا به آن‌ها نپرداختیم. امواجی که برای ما در حوزه موفقیت مهم هستند شامل همین ۴ موج می‌باشد)

 

 

سخن آخر:

شما برای رسیدن به موفقیت می‌توانید از ویژگی‌های مغز و امواج آن کمک بگیرید. برای این کار از با استفاده از ویژگی‌های ضمیر ناخودآگاه و امواج آلفا، ضمیر ناخودآگاه خود را مطابق با خواسته‌ها و نیازهای خود برنامه‌ریزی کنید تا سرعت رسیدن به موفقیتتان بالا رود.

 

 


اگر تمایل دارید کلام خود را به یک عصای جادویی تبدیل کنید، پیشنهاد می کنم حتماً حتماً در دوره حرفه ای و جامع هوش کلامی شرکت کنید.

از طریق لینک زیر می نمانید با سرفصل ها و موضوعات این دوره بیشتر آشنا شوید:

 

توضیحات دوره حرفه ای و جامع هوش کلامی

هوش کلامی

 

بد نیست به ویدئو زیر هم نگاهی بیندازید: